قوله تعالى: إن الله یأْمرکمْ أنْ تودوا الْأمانات إلى أهْلها سبب نزول این آیت آن بود که عباس بن عبد المطلب عم رسول خدا صاحب سقایه زمزم بود، میراث برده از پدر عبد المطلب. چون روز فتح مکه بود رسول خدا (ص) بر منبر خطبه فتح میکرد. عباس وى را گفت: یا رسول الله باید که تو سدانت، یعنى خدمت و کلید دارى کعبه با سقایه زمزم ما را بهم کنى. رسول خدا عثمان طلحه حجبى را بخواند، و کلید از وى خواست. عثمان شد، و کلید از مادر بستد، و برسول خدا داد. رسول خدا (ص) قصد کرد که کلید فرا عباس دهد، جبرئیل آمد و آیت آورد: إن الله یأْمرکمْ أنْ تودوا الْأمانات إلى أهْلها. رسول خدا (ص) عثمان طلحه را برخواند، و کلید بوى باز داد، و گفت: «هاک خالدة تالدة لا ینزعها منکم الا ظالم».
پس عثمان هجرت کرد، و کلید ببرادر خود سپرد، اکنون در دست فرزندان وى است. و این آیت على الخصوص در شأن ایشان فرو آمد، اما حکم آن عام است که همه مسلمانان را باداء امانت میفرماید. و فى ذلک
یقول النبی (ص): «اد الأمانة الى من ائتمنک، و لا تخن من خانک».
اداء نام باز دادن چیزى است با کسى، امانتى یا افامى، و تأدیت مصدر است بحقیقت، و اداء اسم است نه مصدر، اما آن را بجاى مصدر نهند، و ادا یأدو، اذا ختل، یقال: ادوت للصید، اذا ختلته لتصیده، و أدى السقاء یأدى، اذا امکن من مخضه.
و إذا حکمْتمْ بیْن الناس أنْ تحْکموا بالْعدْل کان من العدل ان الله عز و جل دفع السقایة الى العباس بن عبد المطلب، و الحجابة الى عثمان بن طلحة، لأنهما کانا اهلهما فى الجاهلیة.
إن الله نعما یعظکمْ به نعما بکسر نون و عین، قراءت مکى و ورش و حفص و یعقوب است، و نعما بکسر نون و اسکان عین، قراءت ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر است. باقى بفتح نون و کسر عین خوانند، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و «ما» اینجا نکره است بمعنى شىء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند، المعنى نعم شیئا هى! و اگر خواهى ماء صلت نهى، یعنى فنعم هى. میگوید: نیکا چیزى که الله شما را بآن پند میدهد، و بر راه میدارد، و آن قرآن است کلام خداوند عز و جل.
إن الله کان سمیعا لمقالتکم فى الأمانة و الحکم، بصیرا بما تعملون فیهما.
و صح فى الخبر أن ابا هریرة کان یقرأ هذه الآیة، فوضع ابهامه على أذنه، و التى تلیها على عینیه، و قال: هکذا سمعت رسول الله (ص) یقرءوها، و یضع اصبعیه علیهما. و فى هذه الخبر اثبات السمع و البصر لله عز و جل على ما لا یخفى على احد.
یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الْأمْر منْکمْ این آیت در شأن خالد ولید فرو آمد که رسول خدا (ص) او را بر لشکرى امیر کرد، و ایشان را بقبیلهاى از قبائل عرب فرستاد، و در آن لشکر عمار یاسر بود، چون نزدیک آن قبیله رسیدند، ایشان خبر بداشتند، و همه بگریختند، مگر یک مرد که برخاست، و بلشکرگاه خالد آمد، بر عمار یاسر رسید، گفت: یا ابا الیقظان خبر رسیدن شما بقوم رسید، یکسر بگریختند، من ماندم از ایشان که نگریختم، و مسلمان شدم، اگر مرا ازین اسلام نفع و أمن خواهد بود تا بر جاى باشم؟ و الا تا من نیز چون دیگران بگریزم؟ عمار او را امان داد، و در حمایت خویش گرفت.
دیگر روز بامداد که مسلمانان آنجا رسیدند، خالد بفرمود تا غارت کردند، و آن مرد را نیز بگرفتند که امان از عمار یافته بود، و مال از وى بستدند. عمار گفت: دست ازین مرد بازدارید که وى مسلمانست، و من او را امن کردهام. خالد خشم گرفت، گفت: امیر من باشم تو چرا امان میدهى؟ عمار وى را جواب درشت داد، و خالد نیز درشت گفت. پس چون به مدینه بازگشتند، و قصه با مصطفى (ص) بگفتند، رسول خدا امان عمار را اجازت داد، اما وى را گفت که: بىدستورى امیر دیگر باره نگر تا امان ندهى. خالد گفت: یا نبى الله سبنى هذا العبد الأجدع، و کان عمار مولى لهشام بن المغیرة. و خالد بحضرت مصطفى (ص) عمار را سب کرد، و بسخن برنجانید. رسول گفت: «یا خالد لا تسب عمارا فمن سب عمارا، سبه الله، و من ابغض عمارا ابغضه الله».
عمار برخاست تا برود، رسول خدا گفت: الى خالد! عذرى از وى بخواه، و دل وى بدست آر. خالد فرا پیش رفت، و از وى عذر خواست.
عمار چون اعراضى میکرد آن گه هم راضى شد از وى. پس رب العالمین آیت فرستاد که: یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الْأمْر منْکمْ اى شما که مومناناید، فرمان خدا و رسول و اولى الأمر بجاى آرید. اولى الامر خالد ولید است، که رسول خدا او را بر لشکر اسلام امیر کرده بود. میگوید امیران را و والیان را طاعت دار باشید. مصطفى (ص) گفت: «من اطاعنى فقد أطاع الله و من عصانى فقد عصى الله، و من یطع الأمیر فقد أطاعنى، و من یعص الأمیر فقد عصانى»، وقال (ص): لمعاذ: «یا معاذ! اطع کل امیر، و صل خلف کل امام».
و روى: «اسمعوا لهم، و اطیعوا فى کل ما وافق الحق، و صلوا وراءهم، فان احسنوا فلکم و لهم، و ان اساوا فلکم و علیهم».
و گفتهاند: اولوا الأمر ابو بکر و عمراند. و گفتهاند: خلفاء راشدیناند: ابو بکر و عمر و عثمان و على. و گفتهاند: «و السابقون الْأولون من الْمهاجرین و الْأنْصار، و الذین اتبعوهمْ بإحْسان» اینان همه اولوا الامرند.
و روى أن النبی (ص) لما بنى المسجد جاء ابو بکر بحجر فوضعه، ثم جاء عمر بحجر فوضعه، ثم جاء عثمان بحجر فوضعه، فقال: «هولاء ولاة الأمر من بعدى».
و گفتهاند: اولوا الأمر درین آیت دو گروهاند: سلطانان دادگراند بحق فرماى، واجب است بر مسلمانان که ایشان را گردن نهند، و بزرگ دارند، و با دشمنان ایشان موافقت نسازند، و خیانت با ایشان روا ندارند، و اگر بیدادگر باشند آشکارا بر ایشان بیرون نیایند، و دست از طاعت ایشان بیرون نکشند، و دعاء بد بر ایشان نکنند، و ایشان را از الله توبت خواهند، و با ایشان غزا کنند، و حج و نماز آدینه. و در خبر است که بعد از شرک هیچ گناه صعبتر از بیرون آمدن بر سلطان نیست.
گروه دیگر علماء اهل سنتاند و فقهاء دین، که بفتوى خلق را با حق میخوانند، و بر صواب میدارند.
فإنْ تنازعْتمْ فی شیْء منازعت مجادلت و اختلاف است، یعنى ینتزع کل واحد منهما الحجة، یعنى ان اختلفتم فى شىء من الحلال و الحرام او أمر من امور الدین، اگر در کارى از کارهاى دین یا در حکمى از احکام شرع مختلف شوید، چنان که هر کس را در آن قولى بود مخالف قول دیگران، فردوه إلى الله و الرسول یعنى الى القرآن و الى سنة النبی (ص)، بکتاب خدا و سنت رسول باز شوید، اگر روشن شود بر شما، و الا گوئید: الله و رسوله اعلم. و این تنازع و اختلاف در دین آنست که مصطفى (ص) از آن نهى کرده، و از آن حذر نموده، بمبالغتى تمام، در آن خبر که ابو الدرداء و ابو أمامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک روایت کردند، گفتند: ما در چیزى از کار دین مىخلاف کردیم، و هر کسى از ما بر طریق منازعت در آن سخن میگفت. رسول خدا (ص) در آمد، ما را بر سر آن مجادله و گفت و گوى دید، خشم گرفت، چنان که هرگز مانند آن خشم نگرفته بود. آن گه ما را از آن باز زد، گفت: «یا امة محمد لا تهیجوا على انفسکم وهج النار»!
آتش بر خود میفروزید! شما را باین نفرمودند! شما را ازین باز زدند! نمیدانید که آنان که هلاک شدند از أمتان گذشته بمجادلت و خصومت و جدا جدا گفتن در سخن هلاک شدند!؟ مکنید چنین.
خلاف مکنید که در خلاف خیر نیست، و نفع نیست. خلاف عداوت انگیزد میان برادران. خلاف فتنه افکند میان برادران. خلاف شک و گمان و تاریکى آرد در دل مومنان. خلاف باطل کند عمل مسلمانان. مومن که دیندار بود جنگجوى و فتنه انگیز نبود، «ذروا المراء فان الممارى لا اشفع له یوم القیامة. ذروا المراء فان اول ما نهانى ربى عز و جل عنه بعد عبادة الأوثان و شرب الخمر المراء. ذروا المراء فان الشیطان قد ایس أن یعبد، و لکنه قد رضى منکم بالتحریش، و هو المراء فى الدین. ذروا المراء فان بنى اسرائیل افترقوا على احدى و سبعین فرقه، و النصارى على اثنین و سبعین فرقة، و ان أمتى ستفترق على ثلاث و سبعین فرقة کلهم على الضلالة الا السواد الأعظم». قالوا: یا رسول الله و ما السواد الأعظم؟ قال: «من کان على ما أنا علیه و أصحابى، من لم یمار فى دین الله، و من لم یکفر احدا من اهل التوحید بذنب».
آن گه گفت در آخر آیت: ذلک خیْر و أحْسن تأْویلا یعنى آنچه در آن بخلاف افتادید، بکتاب و سنت باز برید، و جنگ و اختلاف بگذارید، که شما را آن به بود، و عاقبت پسندیدهتر بود. أ لمْ تر إلى الذین یزْعمون الآیة این در شأن بشر منافق فرو آمد، که وى را با جهودى خصومت بود، جهود گفت: بیا تا این خصومت بر محمد بریم تا میان ما حکم کند، که دانست که رسول خدا بجور حکم نکند. منافق گفت: نه که بر کعب اشرف رویم، و کعب جهود بود، و حاکم ایشان بود، و کاهن بود، و کاهن بود. جهود سر وا زد، گفت: نه، که حکم ما محمد کند. آمدند، و رسول خدا حکم کرد، و حق جهود را بود بر منافق. چون بیرون آمدند منافق گفت: بیا تا بر عمر شویم، اگر عمر ترا حکم کند پس ترا حق است. برفتند پیش عمر. جهود گفت: یا عمر ما بر محمد رفتیم، و حکم کرد، و او بدان حکم راضى نیست، میگوید: اگر عمر حکم کند بدان راضى شوم. عمر گفت: شما بر جاى میباشید تا من باز آیم. عمر رفت و شمشیر برگرفت، و آن منافق را بکشت، آن گه گفت: «هکذا اقضى على من لم یرض بقضاء الله و قضاء رسوله». پس رب العالمین این آیت فرستاد: أ لمْ تر إلى الذین یزْعمون أنهمْ آمنوا بما أنْزل إلیْک یعنى القرآن، و ما أنْزل منْ قبْلک من الکتب على الأنبیاء علیهم السلام.
یریدون أنْ یتحاکموا إلى الطاغوت و هو کعب بن الاشرف، و کان یتکهن، و قدْ أمروا أنْ یکْفروا به یعنى ان یتبرءوا من الکهنة.
و فى الخبر: «من اتى کاهنا او عرافا فصدقه بما یقول، فقد برئ مما انزل على محمد».
و روى: «من اتى عرافا فسأله عن شىء لم تقبل له صلاة اربعین لیلة».
و روى: «ان الملائکة تنزل فى العنان، و هو السحاب، فتذکر الأمر قضى فى السماء، فتسترق الشیاطین السمع، فتسمعه، فتوحیه الى الکهان، فیکذبون معها مائة کذبة من عند انفسهم».
و یرید الشیْطان أنْ یضلهمْ یعنى عن الهدى، ضلالا بعیدا لا یرجعون عنه الى دین الله ابدا. مفسران گفتند: سیاق این آیت بر سبیل تعجب است، که اى محمد! عجب نیاید ترا از اینان که میگویند: ایمان داریم بخدا و رسول، آن گه جهل ایشان بجایى رسیده که از حکم خدا و رسول با حکم طاغوت میگردند، و چون ایشان را گویند: تعالوْا إلى ما أنْزل الله و إلى الرسول بیائید بحکم قرآن و بحکم رسول خدا، رأیْت الْمنافقین یصدون عنْک صدودا تو آن منافقان را بینى که عداوت دین را از تو بر میگردند، و بدیگرى میشوند.
فکیْف إذا أصابتْهمْ مصیبة این کلمه تعظیم بر لفظ تعجب، تهدید و وعید را گفت. میگوید: چون باشد حال آن منافقان آن گه که پاداش کردار ایشان بایشان رسد، و عقوبت آن برگشتن از رسول خدا بینند. بما قدمتْ أیْدیهمْ یعنى بما فعلوا.
جایهاى دیگر گفت: قدمتْ أیْدیهمْ و قدمتْ یداک و کسبتْ أیْدیکمْ و کسبتْ أیْدی الناس. اینچنین الفاظ میان عرب رواست، که در کردار بد نام برند.
بما قدمتْ أیْدیهمْ اینجا سخن تمام شد.
پس ابتدا کرد، گفت: ثم جاوک یحْلفون بالله این عطف بر سخن پیش است، یعنى تحاکموا الى الطاغوت و صدوا عنک، ثم جاءوک یحلفون بالله. میگوید: منافقان تحاکم بر طاغوت بردند، و از تو برگشتند، پس آن گه آمدند، و سوگند بالله میخوردند که ما بآن محاکمت جز خیر و صواب و تألیف میان خصمان نخواستیم، و ذلک قوله: إنْ أردْنا إلا إحْسانا و توْفیقا. گفتهاند که: معنى توفیق موافقت افکندنست میان قضاء خداوند جل جلاله، و میان ارادت بنده، و این هم در شر بود و هم در خیر، اما بحکم عادت و عرف عبارتى خاص گشته است از جمع کردن میان ارادت بنده و میان قضایى که خیر و خیرت بنده در آن بود، و این بچهار چیز تمام شود: هدایت و رشد و تسدید و تأیید هدایت راه نمودن حق است، و رشد تقاضاى رفتن در وى پدید آوردن، و تسدید حرکات اعضاء وى بر صواب و سداد داشتن، و تأیید مدد نور الهى از غیب در پیوستن.
و گفتهاند: یحْلفون بالله اینجا همانست که در سورة التوبة گفت: و لیحْلفن إنْ أردْنا إلا الْحسْنى، و این آن بود که مسجد ضرار بنا کردند بستیز و کفر، و آن گه سوگند میخوردند که ما با این بنا جز خیر و صواب نخواستیم.
خداى تعالى بهر دو جاى ایشان را دروغ زن کرد، آنجا گفت: و الله یشْهد إنهمْ لکاذبون یعنى فیما حلفوا، و اینجا گفت: أولئک الذین یعْلم الله ما فی قلوبهمْ یعنى من النفاق. فائده این آیت آنست که الله ما را خبر کرد از نفاق ایشان، و بر ضمیر ایشان داشت، تا دانیم که منافقاناند.
فأعْرضْ عنْهمْ یعنى اصفح عنهم، و عظْهمْ بلسانک. این اعراض و وعظ در ابتداء اسلام بود پس بآیت سیف منسوخ گشت.
و قلْ لهمْ فی أنْفسهمْ قوْلا بلیغا اینجا تقدیم و تأخیر در سخن است یعنى: و قل لهم قولا بلیغا فى انفسهم. میگوید: ایشان را سخنى گوى که آن سخن در دلهاى ایشان ژرف آید، و کار کند، و بجاى رسد. یقال: قول بلیغ، و رجل بلیغ، بین البلاغة، اى فصیح اللسان فسیح البیان، و تقول العرب: فلان احمق بلغ اى یبلغ حاجته مع حمقه.